جدول جو
جدول جو

معنی دم کل - جستجوی لغت در جدول جو

دم کل(دُ کُ)
که دم کوتاه دارد. که دم بریده دارد. کوتاه دم. دم کوتاه یا دم نیمی بریده. (یادداشت مؤلف). بی دم. ابتر. بدون دنب
لغت نامه دهخدا
دم کل
کوتاه دم، بیدم بدون دنب
تصویری از دم کل
تصویر دم کل
فرهنگ لغت هوشیار
دم کل((دُ کُ))
کوتاه دم، بی دم
تصویری از دم کل
تصویر دم کل
فرهنگ فارسی معین
دم کل
چیزی شبیه دم که بر پشت افراد آویزان شودوبال
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم کش
تصویر دم کش
تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند، در موسیقی آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند، در موسیقی آوازخوان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ کُ)
دهی از دهستان مرغا بخش ایزۀ شهرستان اهواز که در 42 هزارگزی جنوب باختری ایزه واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 165 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش گندم و جو. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
دم کج. کژدم. عقرب. (یادداشت مؤلف). رجوع به کژدم شود، قسمی امرود. (یادداشت مؤلف). رجوع به دم کج و امرود و گلابی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
که دم او کج است. که دمی کج دارد، کژدم. عقرب. شبوه. دم کژ. (یادداشت مؤلف). رجوع به کژدم شود، قسمی امرود. نوعی گلابی پیش رس. (یادداشت مؤلف) : دمش کجه گلابی، مال کرجه گلابی (از تداول عامۀ فروشندگان میوه). و رجوع به گلابی و امرود شود
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ لُ)
در تداول عوام، متمول. مقتدر. پولدار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ کُ لُ)
صفت دم کلفت. تمول. پولداری. (یادداشت مؤلف). رجوع به دم کلفت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دم کلفت
تصویر دم کلفت
متمول، پولدار، مقتدر
فرهنگ لغت هوشیار
هردمبیل توضیح گروهی ازظریفان بقصد مزاج وظرافت کلمه (هردمبیل) را بتناسب آنکه به (بیل) ختم شده تغییرداده و (بیل) آنرا (کلنگ) کرده وبهمان معنی بکارمیبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گل
تصویر دم گل
دنباله باریکی که گل را بساقه می پیوندد پایک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
آنکه با آهنگ دیگری همراهی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کلفت
تصویر دم کلفت
((دُ کُ لُ))
پول دار، ثروتمند، مرد معتبر، بااعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کل
تصویر در کل
روی هم رفته
فرهنگ واژه فارسی سره
پولدار، ثروتمند، خرپول، غنی، بانفوذ، متنفذ، معتبر، مهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دمی، پارچه ای که دور دیگ گذارند تا پلو خوب دم کشد، بز پیشاهنگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی دو شاخه با پایه ی بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان دادن باسن به هنگام راه رفتن، قر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی بزرگ و سنگین که از آن به عنوان تیله استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت وسیع
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاغ سفید و سیاه، زاغی
فرهنگ گویش مازندرانی